در مسیر

یَا إِلَهِی وَ رَبِّی وَ سَیِّدِی وَ مَوْلاَیَ

در مسیر

یَا إِلَهِی وَ رَبِّی وَ سَیِّدِی وَ مَوْلاَیَ

سلام خوش آمدید

عشق و اراده

دوشنبه, ۱۰ خرداد ۱۴۰۰، ۰۲:۵۷ ب.ظ

فرمانده ها شلوغ میکردن سر به سر حاج حسین میذاشتن، باز ساکت بود. کاظمی گفت:«حاجی! حالا همین جا صبحونه مونو می خوریم، یه ساعتی می خوابیم، بعد هم هرکسی بره دنبال کار خودش!» گفت:«من باید برم خط. با بچه های مهندسی قرار گذاشتم.» زاهدی بلند شد رفت بیرون سوار ماشین حاج حسین شد، فرو کردش توی گل. چهار چرخ ماشین توی گل بود! گفت:«حالا اگه میتونی برو!» لبخندش از روی صورتش پاک شد. بدون اینکه حرفی بزنه، رفت سوار شد. دنده عقب گرفت، ماشین از توی گل درآمد رفت...فقط نگاهش میکردیم.

_شهید حاج حسین خرازی

  • زینب

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
در مسیر

و از تو میخواهم به بخشندگی ایت مرا به بارگاه قرب خویش نزدیک گردانی.
-دعای کمیل